سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند به موسی علیه السلام وحی کرد : «نعمت هایم را به خلقم یادآوری کن، به آنان نیکی نما و مرا محبوبشان گردان که آنان، جز کسی را که به آنان نیکی نموده است، دوست نمی دارند».غایت آرزوی دوستداران [إرشاد القلوب]

فطرس ملک

 دل من یه روز به دریا زد و رفت

 پشت پا به رسم دنیا زد ورفت

زنده ها خیلی براش کهنه بودن

 خودشو تو مرده ها جا زد ورفت

هوای تازه دلش می خواست ولی

 آخرش خودشو تو غبارا جا زد ورفت




شیتال فطرس ::: یکشنبه 86/4/24::: ساعت 10:0 صبح

آخرین تلاش
 
این آخرین تلاشمه
واسه به دست آوردنت
باور کن این قلبُ نرون
این التماس آخره
چقدر می خوای تو بشکنی
غرور این شکسته رو؟
هر چه می خوای بگی بگو
اما نگو بهم برو
 
این دلُ عاشقش نکن
اگه منو دوست نداری
راحت بگو اگه می خوای
قلب منو جا بذاری
دلم پر از شکایته
اما صدام در نمیاد
می ترسم از دستم بری
کاری ازم بر نمیاد
 
نرو نذار که بعد از این
دنیا به عشق شک بکنه
هر کی دلش جای دیگه ست
عشقُ بخواد ترک بکنه
نفس زدم از ته دل
معصومه این قلب به خدا
نذار بشه محال  واسش
 باور عشقش، آدما
 
مرگِ دلم پای توئه
اگه ازش گذر کنی
لب تر کنی رفیقتم
کافیه با ما سَر کنی



شیتال فطرس ::: یکشنبه 86/4/24::: ساعت 9:50 صبح

 

 

Poor Soul

William Shakespeare
 
 
Poor soul, the centre of my sinful earth
My sinful earth these rebel powers array
Why dost thou pine within and suffer death,
 
Painting thy outward walls so costly gay?
Why so large cost, having so short a lease,
Dost thou upon thy fading mansion spend?
 
Shall worms, inheritors of this excess,
Eat up thy charge? is this thy body"d end?
Then, soul, live thou upon thy servant"s loss,
 
And let that pine to aggravate thy store;
Buy terms divine in selling hours of dross;
Within be fed, without be rich no more;
 
So shalt thou feed on Death, that feeds on men,
And Death once dead, there"s no more dying then.
 
 
گفتگوی پنهانی
ویلیام شکسپیر
 
  
ای روح ِ مسکین ِ من
که در کمند ِ این جسم ِ گناه آلود اسیر آمده ای
و سپاهیان ِ طغیان گر ِ نفس، تو را در بند کشیده اند!
 
چرا خویش را از درون می کاهی و در تنگدستی و حرمان به سر می بری
و دیوارهای برون را به رنگ های نشاط انگیز و گرانبها آراسته ای؟
 
حیف است چنان حراجی هنگفت
بر چنین اجاره ای کوتاه، که از خانه ی تن کرده ای
 
آیا این تن را طعمه ی مار و مور نمی بینی
که هر چه بر آن بیفزایی، بر میراث ِ موران خواهد افزود؟
 
اگر پایان ِ قصه ی تن چنین است،
ای روح ِ من،
تو بر زیان ِ تن زیست کن؛
بگذار تا او بکاهد و از این کاستن بر گنج ِ درون ِ تو بیفزاید.
 
این ساعات ِ گذران را
که بر دریای سرمد کفی بیش نیست، بفروش
و بدین بهای اندک، اقلیم ِ ابد را به مـُلک ِ خویش در آور،
 
از درون سیر و برخوردار شو،
و بیش از این دیوار ِ بیرون را به زیب و فر میارای
 
و بدین سان مرگ ِ آدمی خوار را خوراک ِ خود ساز؛
که چون مرگ را در کام فرو بری،
دیگر هراس نیست و بیم ِ فنا نخواهد بود.



شیتال فطرس ::: چهارشنبه 86/4/20::: ساعت 4:28 عصر

عاشقی جرم قشنگی ست
 
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم
 
به تو آری ، به تو یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی ، به همبن باغ بلور
 
به همان سایه ، همان وهم ، همان تصویری
که سراغش ز غزلهای خودم می گیری
 
به همان زل زدن از فاصله دور به هم
یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم
 
به تبسم ، به تکلم ، به دلارایی تو
به خموشی ، به تماشا ، به شکیبایی تو
 
به نفس های تو در سایه سنگین سکوت
به سخنهای تو با لهجه شیرین سکوت
 
شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است
 
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم ، عاشق دیدار من است
 
یک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگی اش
می شود یک شبه پی برد به دلدادگی اش
 
آه ای خواب گران سنگ سبکبار شده
بر سر روح من افتاده و آوار شده
 
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم ، تشنه دیدار من است
 
یک نفر سبز ، چنان سبز که از سرسبزیش
می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش
 
رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است
 
آی بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست
راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟
 
اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست
پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیست؟
 
حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش
عاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکوش
 
آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود
آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود
 
اینک از پشت دل آینه پیدا شده است
و تماشاگه این خیل تماشا شده است
 
آن الفبای دبستانی دلخواه تویی
عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی
 
از بهروز یاسمی  



شیتال فطرس ::: یکشنبه 86/4/17::: ساعت 9:57 صبح

     نشانه های عشق جاودانه:

یکم: عشق، ابتهاج است و سرور نه صرف لذت گذرا

واژه "ابتهاج" به معنای شادمانی و سرور، خرمی و شکفتگی، زیبایی و تر و تازگی و .. میباشد، که تمام معناهایش، بار مثبت دارد و از آن پایداری، دوام و ماندگاری فهمیده میشود؛ که با عشق جاودانه تناسب دارد.

دوم: عشق هدف نه وسیله

"فقط بخاطر عشق" یعنی همه چیز "وسیله" است: ثروت، علم، شهرت .... و تنها هدف و مطلوب عشق است و بس.

عشق تنها تقاضای حقیقی جان آدمی، و "زنگ اصلی" کلاس درس زندگی است. و همه تقاضاهای دیگر، به تبع آن ارزشمندند و "زنگ تفریح" کلاس عشقند.

هر کس سهم و بهره ای از زندگی دارد و به همین میزان نصیب و بهره ای از عشق. از هر حقی و سهمی میگذرید، از سهم عاشقیتان نگذرید.

سوم: عشق آب حیات جان آدمی

از نشانه های جاودان بودن عشق، آن است که قلب را به هیجان و تپش و جان را به رویش و اهتزاز درآورد.

در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد                     حالتی رفت که محراب به فریاد آمد

عشق مایه حیات و جنبش و رویش جان آدمی است. خوشا به حال آنان که با آب حیات عشق، از کویر جانشان، باغ و بوستان میسازند.

چهارم: عشق، شور و شوق زندگی

از دیگر نشانه های عشق جاودان، شور و هیجان و شوق به زندگی است.

شما قضاوت کنید، مسافر دیار عشق، که ابد در پیش دارد، در عبور از کوههای قاف عاشقی، چقدر به سرمایه شور و شوق به زندگی نیازمند است؟! پس در سفر به دیار عشق، با جماعتی همسفر شوید که در همراهی با آنان، بتوانید در فضای زندگی، اوج بگیرید و بالا روید.

پنجم: در هفت شهر عشق، سادگی و صفا دو یار دیرینه اند

از نشانه های حسن رفاقت، سادگی و صفا است. بهترین الگوی سادگی و صفا، طبیعت است. از طبیعت بیاموزید. در ارتباط با هم مثل "آب"، ساده باشید، تا همیشه عشق، به کام خودتان و همسفر عشقتان ، گوارا باشد. همانطور که آب، با سادگیش، نیاز همیشگی "تن" آدمی است، عشق با تمام سادگی و صفایش، نیاز ابدی "جان" آدمی است.

ششم: در هفت شهر عشق، ناز آری؛ قهر خیر

"ناز" عاشق، از حب و عشق، گزارش میدهد، در حالیکه "قهر" از طلبکاری حکایت میکند، از غرور عاشق گزارش میدهد، که هر دو (طلبکاری و غرور) رهزن راه عشقند. اما یادتان باشد، عاشق، بسیار "ناز" میکند که ناز عاشق، هم تماشایی است و هم خریدار دارد.

هفتم: معیار قضاوت، اهل "دل" بودن

آنانکه از قبیله عشقند، به این باور رسیده اند که وقتی معیار ارزشگذاری انسانها، میزان عاشقی آنها باشد، باید در قضاوتها خوش بین و هوشیار بود.

پس براحتی روی کسی، حسابی باز نکنیم که نتوانیم ببندیم و بالعکس، حساب کسی را به گونه ای نبندیم که روزی پشیمان شویم و به اشتباه خود اعتراف کنیم.

در طریق عاشقی، به همسفر عشقتان ظلم نکنید که خدای شما، خدای او نیز هست. کسی چه میداند، شاید نفس او از شما مبارک تر و دعایش به اجابت نزدیکتر باشد.

هشتم: عشق، ماه نیمه پنهان

از آنجا که جهان آفرینش، بر ستونهای نامرئی عشق، استوار است، عشق نیز حقیقتی پنهان یا نیمه پنهان، در جان آدمیان است.

راز بقای یک عشق کتمان آن است. گاهی ناچار میشوی عشقی را پنهان کنی، تا هم از رهزنی رهزنان در امان بماند و هم جمالش به ابتذال کشیده نشود.

در شیوه عاشقی، گاهی کار به جایی میرسد که به احترام عشق و برای حفظ حرمتها، هجران و فراق را بر وصال ترجیح میدهی.

عشقی که جاودانه است، هرچند "پنهان" کردنی است، ولی فراموش شدنی نیست.

 




شیتال فطرس ::: یکشنبه 86/4/17::: ساعت 9:51 صبح

<      1   2   3   4   5      >
 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 12


بازدید دیروز: 2


کل بازدید :5705
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
>>آرشیو شده ها<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<